جوانی بد ادا، جویای همسر
به عزم و نیت دیدار دختر
روان شد سوی مقصد، با یکی دوست
که می دانست دختر محرم اوست
ولی چون دخترک را دید، جا زد
عقب رفت و رفیقش را صدا زد
به نجوا بیخ گوشش گفت: این چیست؟
تو گویی در وجاهت لنگه اش نیست!
دماغش مثل بوکسورها شکسته
ورم اطراف چشمش حلقه بسته
لبانش نیمه بازه، چانه اش کج
به قامت، پا نهاده جای عوسج
دو دندان نیشش هم، گرازه
بدون شک، زبانش هم درازه
سرش طاس و دهانش پر گشاده
سه دندان جلو، از بن فتاده
سپیدی می زند مویش، دورنگ است
همی از پای سمت راست لنگ است!
*****
چو این ایرادها شنید آن دوست
به پاسخ گفت: اگر چه تند و بد خوست
به ظاهر پهلوان و قلچماق است
زاقبال تو، یک دستش چلاق است
چرا سر بیخ گوشم می چپانی؟
کر است او، به که این را هم بدانی!
|