ای همه آرامشم از تو پریشانت نبینم
چون شب خاکستری سر در گریبانت نبینم
ای تو در چشمان من یک پنجره لبخند شادی
همچو ابر سوگوار این گونه گریانت نبینم
ای پر از شوق رهایی رفته تا اوج ستاره
در میان کوچه ها افتان و خیزانت نبینم
مرغک عاشق کجا شد شور آواز قشنگت
در قفس چون قلب خود هر لحظه نالانت نبینم
تکیه کن بر شانه ام ای شاخه نیلوفری رنگ
تا غم بی تکیه گاهی را به چشمانت نبینم
قصه دل تنگیت را خوب من بگذار و بگذر
گریه دریاچه ها را تا به دامانت نبینم
کاشکی قسمت کنی غمهای خود را با دل من
تا که سیل اشک را زین بیش مهمانت نبینم
تکیه کن بر شانه ام ای شاخه نیلوفری رنگ
تا غم بی تکیه گاهی را به چشمانت نبینم
از طرف ساناز
پرنده
چی میتونم بنویسم لایق کار تو باشه
حکم اون پرنده باشه که تو دستای تو جاشه
مثل اون پرنده ای که پشت اون شیشه صدات کرد
توی تاریکی خونه
تو رو از فکرت جدا کرد
از همون لحضهْ اول که چشم به اسمت افتاد
توی سرمای زمستون گذرم به بومت افتاد
من همون پرنده هستم که نشستم پشت شیشه
چون تو خوب و مهربونی !
تو نگفتی نه...نمی شه
یه بقل شعر و ترانه من برای تو میارم
روی پرچین روی دیوار
پرهامو اونجا میذارم
یاد مهربونیهایت نرود هیچوقت ز یادم
اگه روزی من نبودم تو مبر منو ز یادت
مثل ماهیهای تشنه که یه جرعه آب ندارن
ولی تو تنهای هاشون همو تنها نمیذارن